امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جیگرتو بخورم

....دستشویی

سسسلام جغل امروز با کلی مشقت و گریه و داد و بیداد...بالاخره @ کردی.از دست تو،اخه یکی نیست بهت بگه @ نگه داشتن داره؟ راستی امروزرضا رفته دانشگاه ،زنگ زدم...گفت امیمی چطوره؟گفتم:ساعت 6ونیم پا شده الانم تو خماره... وقتی تلفن و قطع کردم امیمی گفت:کی تو کمده.... خلاصه من با این جغل بچه حسابی سرم گرمه، حالا کی حال داره بهمن بره سر کلاس....(خودم کردم که....) الانم خوابی،بمیرم لقمه غذا تو دهنت خواب بودی؟ اخه مجبوری.. هی به من میگی بریم اون دیتی خونه دمست دارم از صمیم قلب   ...
20 آذر 1391

نکن دیگه

های سلمممممممم من عاشق نکن دیگتم... فدات شم. بمیرم فکرش کن با ابرئ های کشیده و لب غنچه شده و صدای کلفت بگی:نکن دیگه ...
17 آذر 1391

قصه میگه

 جوجوی من امروز که 8 اذر باشه تو برا مامان قصه تعریف کردی یه خرس بود میره رو کوه....قصه اقا گاوه.... امروز که دیگه نوحه میگفتی جوجوی من:بزن بر سین  بزن با سر....زنجیرتم مگس کش با پیچ گوتی بود. دیروز رفتیم از نانک برات شیرینی بگیریم .اینقدربا مرده حرف زدی که یه شیرینی بهت داد که بر گلوت در که.    از این بل بلو. اونالو نده .مامان نمیخوله .در یخچالو باز کن  .  من پول بهش بدم.... ی ا مثلا همین امروز رفتی با بابا نون سنگک بگیری فکر کن ساعت 8 .اینقدراونجا حرف زدی که شاطر بهت گفنه:وایسا صبر کن حالا پسات نی. مثلا تنور مثلث ،ارد از کجا ابولده  پولشو بدم  اینق...
15 آذر 1391

پلنگ صورتی

  سللللللللللللللللللللللللللللام جغل مامان خوبی؟خوشی؟سلامتی؟بچه ها خوبن؟............... امروز یه روزه یه روزه تازه روزی که تو رفتی مهد پلنگ صورتی... اره قربونت برم اینقده بازی کردی که از خستگی به بابا میگفتی منو بمال؟ راستی به زنگوله گردن ببعی میگی:گوساله... ایقدرشیطونی کردی که یه مامانا به من گفت :ماشا... نرژی ش زیاده همه رو می زنه؟ چی بگم به خدا الانم که اینجام  رضا داره برات کتاب میخونه؟ بووووووووس    بوووووووس     ...
15 آذر 1391

محرم 91

سلام بر لب تشنه علی اصغر ما مثل همیشه رفتیم ده، وای چقدر سرد بود ولی جوجو  حال کرد چون همه بودن با ریحانه و مهراد بازی کرد،همراد براش اباتیسی اورده بود خلاصه که اینقدر پوشیده بود که دستاش از هم باز بود حالا عکساشو تو سری بعدی میذارم راستی جغجغه هم رفتیم، اما....چشتون روز بد نبینه هر چی لیوان بود به هم میزنه که صدا بده. اینقدر ماشا... از خودش پذیرایی کرد مثلا نارنگی،یه بار بهش گفتم اینقدر نارنگی نخور سردیت میکنه،گفت:کی سردم میکنه یا مثلا ماشا... به هوشت،میگفت:فهمیدم ما دو تا خونه هانی داریم. چلاق:چماق     ملاج:ملار هوا بارونی بود ما رفتیم دم در فوری گفت:به چه بو برفی میاد خلاصه...
7 آذر 1391
1